سخن گهربار
اما بدتر آن است که به دانسته های خود عمل نکنم !
پ.ن : جمله فوق هنگام قدم زدن در دانشگاه به ذهنم خطور کرد ! بی ربط ها
- ۰ نظر
- ۳۰ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۲۷
جایش وسط ردیف دوم بود. ایستاده بود و مردم را راهنمایی می کرد تا چند جای خالی جلویش را در صف اول پر کنند. وقتی هم ردیف جلو پر شد ، ول کن معامله نبود و باز هم مردم را با دست به سمت ردیف اول می خواند. هنگام اقامه ، وقتی امام جماعت به اسم مبارک پیامبر و حضرت علی رسید صدای بلندی تولید کرد و مردم برای هر دو نور صلوات فرستادند. وقت رکوع ، محکم دست هایش را به پاهایش می زد. بعد نماز اول بلند شد و جلو رفت و لامپ نماز اول را خاموش و نماز دوم را روشن کرد. سر اقامه دوباره همان حرکت را اجرا کرد. یادم رفت بگویم ، نماز غفیله ام خواند با این کیفیت که بعد از تکبیره الاحرام چند ثانیه ای ایستاد و بعد به سجده رفت و بعد نشست تا نماز دوم شروع شود. تا آخر دعای کمیل هم صبر کرد و از جایش تکان نخورد تا به دعا کردن و الهی آمین آخرش برسد و برود چراغ ها را روشن کند.
یک مهر بزرگ هم داشت
پ.ن: هنرمندها عادت دارن تو نخ سوژه های خاص برن.
من از این عادتا داشتم ، ترک کردم ؛ ولی هنرمند نبودم که ! (چقدر خوبه آدم حرف دلشو نزنه!)
گاهی وقت ها باید آنقدر خسته شوی تا رمقی در وجودت نماند.
گاهی وقت ها نباید بگذاری آنقدر خسته شوی تا رمقی در وجودت نماند.
وقتی می بینی یه نفر ، با یه دختری یه گوشه نشسته و دندون به هم می فشاری و حرصت در میاد از اینکه چه جوری معصیت خدا رو می کنن ؛ دو - سه قدمی برگرد عقب و ببین آیا همیشه همینطوری واسه معصیت خدا رو کردن حرص و جوش می خوری یا فقط این جور مواقعه ؟ اگه اینجوریه که خب خیلی کارت درسته ! گناه بقیه رو طاقت نمی یاری دیگه چه برسه به گناه خودت رو !! ولی یه دلیل دیگه ای هم می تونه وجود داشته باشه که خون ، خونتو بخوره و مشت هات رو تو جیببت گره کرده کنه ؛
فردی با گرایش های دوم خردادی که نشانه و سمبل مخالفت با آرمان های جمهوری اسلامی است و این تلاش های مذبوحانه را با زیرکی خاصی در سیستمی که اسماً به نام شخصی معتقد و به قول معروف حزب اللهی است ولی رسماً فرد مذکور انسانی ساده لوح است با فضای ذهنی فوق العاده محدود و تفکر ابوموسی اشعری می باشد ، کلید می زند ؛ با روباه صفتی تمام ، آن را به منصه ظهور می گذارد و در انتها شاید به خاطر رشوه و یا شاید هم گول مالیدن سر یک عده دانشجویی که سرد و گرم روزگار را آن طور که باید نچشیده اند ، وقتی قسم چه و چه می خورد که پول ندارد و خالی است ، زیر نامه می نویسد چک تان را دوشنبه ، روزی که جلسه شورای فرهنگی دانشگاه است و ... تحویل بگیرید !
بعد از ظهرش برود و زیرآب تان را بزند و جوری با ابوموسایش حرف بزند تا او تلفنش را بردارد و هر چه از دهنش در می آید به تو بگوید و بعد که پیشش می روی با روی گشاده ، بعد از اینکه نیم ساعت پشت دفترش انتظارش را کشیدی و نمازت را همانجا دو قدم آن طرف تر در اتاقش روی سنگ های کف خواندی با تو برخورد کند و آخرش نفهمی طرف چه مرگش است !
سیاسی بازی را در فضای پنجاه هکتاری پردیس ، آموزش می بینم !