راغبـ

جانان هر آنچه می طلبد، آنم آرزوست...

راغبـ

جانان هر آنچه می طلبد، آنم آرزوست...

راغبـ

هیچ وقت هم نباید خسته بشویم.
شنفتید آیه‌ى قرآن را
«فاذا فرغت فانصب»
وقتى از کار فراغت پیدا کردى،
یعنى کارت تمام شد،
تازه قامت راست کن،
یعنى شروع کن به کار بعدى؛
توقف وجود ندارد.
«فاذا فرغت فانصب.
و الى ربّک فارغب»؛
با هر حرکت خوبى که به سمت
آرمانهاى پذیرفته شده
و اعلام شده‌ى اسلام حرکت کنید،
این، رغبت الى‌اللّه است.
البته معنویت، ارتباط دلى با خدا،
نقش اساسى‌اى دارد.
این را باید همه بدانند.
حضرت آقا
۱۳۹۱/۰۶/۲۸

مانیفست ثابت


مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت - ارواحنافداه - است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد.
مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظه‌ای مسئولین را از وظیفه‌ای که بر عهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هرچه بهتر مردم بنماید، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند.
توضیحات بیشتر


بدانید که خدای متعال پشتیبان شما است؛ در این هیچ تردید نکنید که «اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکم». همّت ما باید این باشد که ان تنصروا الله را تأمین کنیم؛ خدا را نصرت کنیم. اگر نیّت ما، عمل ما، حرکت ما تطبیق کند با ان تنصروا الله، دنبالش ینصرکم حتماً وجود دارد؛ وعده‌ی الهی تخلّف‌ناپذیر است. این حرکت را دنبال کنید، این کار را دنبال کنید؛ این جدّیّتها را دنبال کنید؛ آینده مال شما است. دشمنان اسلام و مسلمین، هم در منطقه‌ی غرب آسیا شکست خواهند خورد، هم در مناطق دیگر؛ هم در زمینه‌ی امنیّتی و نظامی شکست خواهند خورد، هم به توفیق الهی در زمینه‌های اقتصادی و در زمینه‌های فرهنگی؛ به شرط اینکه ما کار کنیم. اگر ما پابه‌رکاب باشیم، اگر ما بدرستی و به معنای واقعی کلمه حضور داشته باشیم، پای کار باشیم، قطعاً دشمن شکست خواهد خورد؛ در این هیچ تردیدی وجود ندارد.

۱۳۹۴/۰۷/۱۵

شهدائنا،عظمائنا

عکس و ایده از beyzai.ir
تکلیف


اكنون ملت ايران بايد عقب‌افتادگى‌ها را جبران كند.اينك فرصت بى‌نظيرى از حكومت دين و دانش بر ايران، پديد آمده است كه بايد از آن در جهت اعتلاى فكر و فرهنگ اين كشور بهره جست.
امروز كتابخوانى و علم‌آموزى نه تنها يك وظيفه‌ى ملى، كه يك واجب دينى است.
از همه بيشتر، جوانان و نوجوانان، بايد احساس وظيفه كنند، اگرچه آنگاه كه انس با كتاب رواج يابد، كتابخوانى نه يك تكليف، كه يك كار شيرين و يك نياز تعلّل‌ناپذير و يك وسيله براى آراستن شخصيت خويشتن، تلقى خواهد شد؛ و نه تنها جوانان، كه همه‌ى نسل‌ها و قشرها از سر دلخواه و شوق بدان رو خواهند آورد.
حضرت آقا
1372/10/4
ییلاق


قسمت خشن و درشت ساقه ها و برگهای گندم و جو و امثال آن که در زمین پس از درو ماند را کلش گویند
بایگانی
رازدل

راغبـ به لطف خدا عضوی از باشگاه وبلاگ نویسان رازدل است!

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رفیق» ثبت شده است

جوان ایرانی ، چالش ها و تهدیدها

سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۳

به نام خدا


موضوع انشاء : دوست خوب چه ویژگی هایی دارد ؟


بر همه کس واضح و مبرهن است که "دوست" داشتن و "دوست داشتن" فی نفسه خوب است. یعنی شما چه "دوست" داشته باشید ، و چه "دوست داشته باشید" چیزی را مثلا ، خوب است. چون لابد فطرت انسان سرچشمه اش می باشد و فطرت هم خوب است !

مثلا فرض بفرمایید همین اصغر آقا ، همین دوست شفیق و یار قدیمی من. ایشان آب زرشک را دوست دارد. من را هم ایضا. این دوتا فی نفسه خوب هستند چون از فطرت او می آیند احتمالا. یعنی فطرت آب زرشک پسند او من را هم پسندیده. پس نسبتی بین من و آب زرشک در فطرت ایشان وجود دارد که در جای خود قابل بحث است.

یا مثلا یکی از اطفال ردیف دوم. این آقای بی خرد پارسال توی صورت من تف کرد و من هم چون نتوانستم بگیرمش ، بهش گفتم #### و او هم رفت گذاشت کف دست آقای سهرابی. باقی ماجرا بماند ولی من به این نتیجه رسیدم که این آدم از اساس با فطرت من سازگاری ندارد. اما همین اصغر آقا همزمان با آب رزشک و من ، با ایشان هم طرح دوستی ریخته اند و رفیق جون جونی هستند. تحلیل این مثلث دوستی و دشمنی را به زمان دیگری موکول می کنم اما توجه به رابطه ی آب زرشک و آن آقای ردیف دوم که تف می کند ، می تواند بسیاری از معماها را حل کند. 

نکته ی دیگری که نباید مغفول واقع شود ، عمق دوستی است که همانند استخری که از قسمت کم عمق شروع می شود و با حرکت به سمت تهش عمق پیدا می کند ، آن هم عمیق می گردد. بعضی رفاقت ها مثل حوض هستند. عمیق نشده تمام می شوند. از حوض می توان برای شستن صورت و نهایتا گذاشتن پاها در آن استفاده کرد. بعضی از رفاقت ها هم به اندازه ی استخر هستند. وقتی شخصی از قسمت کم عمق به عمیق می رود ، در صورت بلد نبودن شنا ، احیانا اگر غریق نجاتی در آن حوالی باشد ، بیرون می کشدش و گرنه این رفاقت او را به ورطه ی هلاکت پرت می کند. اگر هم شنا بلد باشد، نهایتا به ته استخر می رسد و بیرون می آید و لباس می پوشد و می رود یک استخر دیگر!

رفاقت های به ابعاد دریا و اقیانوس و این جور داستان ها ، بحث های پیچیده ی معرفتی است که بعید می دانم در تحمل این کلاس بگنجد. منتها همین قدر خدمتتان عرض کنم که دریا تهش یک شهر دیگر است و اقیانوس هم که اصلا ته ندارد. فتامل !

منتها همه ی این ها را گفتم که بگویم دوست دیگری دارم که نمی دانم رفاقتمان ریشه در فطرتمان دارد یا نه. ولی خوب خیلی حال می دهد وقتی با هم هستیم. شبیه قضیه ی خر و تی تاپ مثلا. یادم می آید قدیم ها که سرش خلوت تر بود ، قرار گذاشتیم بعد از مدت ها دوری ، به بهانه ی خوردن هویج بستنی هاشم آقا همدیگر را ببینیم. حدود یک ساعتی از قرارمان گذشت و خبری نشد از آمدنش. هفته ی بعد تماس گرفت که فراموش کرده و من هم به رویش آوردم که کلی جلوی مغازه ی هاشم آقا ایستادم تا بنده خدا یک لیوان نصفه هویج بستنی برایم بیاورد که نکند فقیر باشم و آب لب و لوچه ام جلوی مغازه اش بچکد ! اما بعد ته دلم سوخت که چرا شرمنده کردم بنده خدا را. لابد کار مهمی داشته که داستان از هوشش پریده. 

حالا که دیگر سرش شلوغ شده ، هر چقدر زنگ می زنم ، پس می زندم. هرچه قدر تلگراف برایش می فرستم ، نمی فهمم می خواندشان  یا نخوانده تایشان می کند و با آن زیر ناخن ها و لای دندانهایش را سمباده می کشد ! بعد از مدتی هم تلگرافش می آید که به خاک سیاه نشسته و شیتیل می خواهد. پاکت پول را زبانی می کنم و برایش می فرستم و تا مدتی خبری از او نمی شود. با این حال یک بار بعد از کلی صف تلفن ایستادن توانستم آن ور خط گیرش بیندازم ، گفت قطع کنم که منتظر تلفن مهمی می باشد. اما همین که صدایش را شنیدم کلی بی تابی هایم رفع شد. خیلی هم خوب.

با این همه تفاسیر می دانم تمامی این کم محلی ها از روی گرفتاریش است. من می دانم که او در ته ته فطرت من ریشه دارد. اگر جواب نمی دهد ، چون نمی تواند. حتما کار مهم تری دارد. اصلا مهم نیست که برایش مهم باشم یا نه ؛ اصل آن است که برای من مهم است! به نظر من این رفاقت اگر اقیانوس نباشد و دریا هم نتوان نامیدش ، چیزی بین دریاچه و دریا می باشد و به نظر حقیر لفظ دریای خزر بسیار برازنده ی این دوستی می باشد چرا که نه دریاست و نه دریاچه.

پر چانگی کردم ؛ ولی اگر اجازه بدهید ، پرده از این موضوع مهم بردارم که همین اصغر آقای یار و هم رکاب بنده و رفیق گرمابه و گلستان آن پسره ی بزاق پران ، هفته ی پیش به خاطر اینکه پنج دقیقه پایین پله های مدرسه منتظرم ماند چنان "ننه من غریبم" بازی در آورد که کولی های محل ما اگر می توانستند این اعمال شنیع را انجام دهند ، مردم به جای یک پیمانه ، گونی گونی برنج بارشان می کردند. یعنی لجم گرفت که حتی نپرسید از ماجرای لکه ی قرمز روی لباس سفیدم !

در آخر به نظر من عمق علاقه ی اصغر آقا به آب زرشک ، بیشتر از علاقه اش به آن پسره ی جوعلق است. ولی رسیدن به این موضوع که جایگاه بنده در این رقابت تنگاتنگ کجاست را بررسی نشانه های مختلف رفتاری وی مشخص می کند که از حوصله ی این کلاس و جناب استاد خارج است. ولی اصغر آقا اگر مثل دیروز و هفته ی قبلش و ده روز پیش و شب هفت مادربزرگ مرحومش من را آب زرشک مهمان کند ، از پول توی جیبش بزند و مرام بگذارد ، دیگر آن طور که باید و شاید مهم نیست. تهش کار می کنم و ده برابر پولی که بابت آب زرشک برایم خرج کرده را برایش خرج می کنم. اصلا برای خودش و آن پسره ی تفی نفری دوتا لیوان بزرگش را می خرم. اینقدر بخورند که اطبا اندر فواید بولشان لب به سخن بگشایند و دماغ اشتران را به خاک بمالند !

این بود انشای من !



  • ۵ نظر
  • ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۲
  • محمدمهدی

عنوان ندارد

دوشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۳

دیزی را که می خوریم زیر آلاچیق ولو می شویم.

سوالاتی که ذهنم را درگیر کرده را مطرح می کنم :

نقطه ی مشترک رفاقت ما کجاست ؟!

اصلا چه شد که با هم جوش خوردیم ؟!

فرهنگ متفاوت ، اعتقادات مختلف و بعضا متضاد.

چه تضمینی وجود دارد که بعدها این رابطه باقی بماند ؟!

او هم مثل من می ماند بدون جواب ...

  • ۱ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۰۶
  • محمدمهدی

حرف مگو

پنجشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲
می دانی هادی ؟ بعضی حرفها گفتن ندارد. یعنی اگر گفته شوند ، مزه ای که در دل من و تو دارند از بین می رود. صبر کن ، شاید دعای خیر جوان موتور سوار مستجاب شود ، آن وقت در بین الحرمین با هم می خوانیم :
شب های جمعه ، می گیرم هواتو
اشک غریبی می ریزم برا تو
بیچاره اون که حرم رو ندیده
بیچاره تر اون که دید کربلا تو ...
به دعای آن جوان ، ما را کربلا ندیده پیر نکن !

650110456833

  • ۳ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۲۷
  • محمدمهدی

دو - دو

چهارشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ...
به تنهایی بلند شدی ؛ بلندم کردی !
  • ۰ نظر
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۳۰
  • محمدمهدی

لوطی

دوشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲
رفته بودم چوب پرچم بگیرم. حسین را بعد از مدت ها جلوی دانشکده شان دیدم. بهش تیکه انداختم که : الان اینایی که پوشیدی مد روزه ؟! ایندفعه یک آستین کوتاه مشکی تنگ با یقه ای گشاد و یک جلیقه ی کج و معوج تنش بود. دور موهایش را هم سفید کرده بود و موهای وسط سرش را بالایی زده بود -به اصطلاح فشن!-. حرفمان گل انداخته بود ؛ کلاسش تشکیل نشده بود و کاری نداشت. اولین بار بود با هم حرف جدی می زدیم. گفت از مشکلاتش. از دختری که عاشقش بوده. از مریضی پدرش. از نا رفیقی رفقایش. از منگی اش. چوب ها را با هم گرفتیم. گفتم برو هیئت یک مقداری اوضاعت روبه راه شود. گفت هر شب هیئتم ! با هیئت زنده ام. جواد مقدم ، حسین مومنی ، حسین سیب ! بنزین فندکش تمام شده بود ؛ به زور سیگارش را روشن کرد...
شاید یک نفر من رو ببینه فکر کنه از اون ل ا ش ی ها هستم اما به روح آبجیم قسم به خود امام حسین قول دادم که فقط واسه اون گریه کنم. فقط تو دنیا همه غم من بشه غم پسر حضرت زهرا.
می ترسم برم کربلا ! فکر کن 15 ساله داری به عشق یه جایی سینه می زنی. همه فکر و ذکرت شده اونجا. می ترسم برم اونجا و بعدش که بر می گردم درست نشم ! اونی که نرفته یه درد داره ، ولی اونی که برگشته هزار درد دیگه هم میاد رو اون یه دردش !
آخرش اشک ما رو در آورد ؛ بعد سه سال آن روی دیگرش را نشانم داد ؛ مرتیکه مد روز ...

IMG_9552-copy

  • ۱ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۱۲
  • محمدمهدی

تلمّذ

دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱
نکته اول :
جهادی ، فرصتیه که می تونی خارج از همه ی فضاهایی که ذهنت رو بی خود و بی جهت درگیر خودشون کرده بود ؛ فکر کنی و تصمیم بگیری.
نکته دوم :
جهادی ، فرصتیه که می تونی ، بعضی از افرادی رو که دسترسی بهشون خارج از فضای جهادی سخته ، بکنی زبان و خودت بشوی گوش. بپرسی و بشنوی ...
نکته سوم :
نکته سوم رو بعدن می گم !
بعدن :
جیزی که می خواستم بکم این بود : شاید وظیفه ما مشورت باشه ولی همه اینا کشکه ! من و تو امام داریم، امام حی و حاضر. اونه که ما رو هدایت می کنه
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
پ.ن : رفیق بمان ...
  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۱۷
  • محمدمهدی

کار فرهنگی

شنبه ۶ آبان ۱۳۹۱

اولین بار که در این عمر چند ساله ام کار فرهنگی کرده ام را خیلی خوب به یاد دارم :

همه چیز از زیر زمین مدرسه شروع شد. زیر زمینی که امروز موتورخانه است. وسط ساختمان مدرسه ، پله میخورد و پایین می رفت. فضایی موکت شده که بیشتر به پاتوق شباهت داشت تا اتاق فوق برنامه و ... ! نمی دانم با این حال چرا هر کسی جذب آن نمی شد. اهل خودش را می طلبید زیرزمین.

شبیه بیشتر دفاتر بسیج و کانون های فرهنگی ، پر بود از پوسترها و پلاکاردهای قدیمی و ماژیک و خودکار و کاغذ و چسب و رنگ. اما چیزی که بیشتر از همه خلق الله را جذب می کرد، کامپیوتری بود بی سر و صاحب ، با اینترنتی مطلوب و پرینتری بی صاحب تر از هر دو! یادم می آید زنگ های تفریح که بعضا در کلاس ماندن جرم قبیحی منظور می شد، در آن پایین جا خوش می کردیم. سرمای زمستان را در آنجا می گذراندیم و اواخر سال که جرات پیچاندن کلاس ها را پیدا کرده و متوجه شده بودیم که کش تنبان مدرسه در رفته است، غرق در اینترنت می شدیم و وقتی حوصله مان سر می رفت، فایلها را زیر رو رو می کردیم و اکثرا در پرونده ها و عکس های شهدای مفید پرسه می زدیم. کار به جایی رسیده بود که هر از چند گاهی ناظم می آمد و سرکی می کشید تا مبادا کسی خدای ناکرده به جای کلاسش در زیرزمین جا خوش کرده باشد. داستانهایی داشتیم آنجا که تقریبا بیشترشان را از یاد برده ام.

با "امیرمهاجر" که می پسندد همینطور صدایش کنیم، تصمیم گرفتیم به مناسبت شروع محرم، حرکتی انجام بدهیم. دو-سه بیت شعر گیر آوردیم و روی کاغذ پرینت گرفتیم و روی در و دیوار مدرسه چسباندیم.

آنان که حسین (ع) را خدا می دانند      کفرش به کنار عجب خدایی دارند !

همین شروعی بود برای وقت گذاشتن برای برنامه های فرهنگی مدرسه و سر آغاز ملحق شدن به گروه شهدای دبیرستان. همچنین آشنا شدن با آدم هایی که امروز هم چنان آشنایند ...

حس زیبایی بود ... یعنی فکر کردیم باید کاری بکنیم !

پ.ن: ... تا کار فرهنگی را چه تعریف کنی ؟ و تو چه می دانی کار فرهنگی چیست ؟!

  • محمدمهدی

سلام رفیق !

يكشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱

روانشناسان می گویند ذهن انسان فقط می تواند صد و سی و اندی نفر را به عنوان دوست به خاطر بسپارد و به محض تکمیل این ظرفیت افراد اول به مرور از یاد طرف می روند !

شنبه ، بیست و هفتم خرداد 91 - روز شهادت امام موسی کاظم. 

امروز دوتا دوست جدید پیدا کردم ! دو تا دوستی که ندیده می دانم خواهم ماند برایم. روز اول آشنایی مان کمی متفاوت تر از دیگر آشنایی ها بود. در دیدار اول آنقدر سرشان شلوغ بود که نوبت به ما نرسید سلام و علیکی بکنیم و عرض ارادتی کنیم خدمتشان ! نشد !

خودشان زحمت کشیدند و آمدند پیشمان ! آمدند جایی که برایشان آماده کرده بودیم.

شروع رفاقتمان با اسم اهل بیت بود... با تلقین خواندنم برایشان ! با باز کردن بندهای کفنشان. با رو به قبله کردن سر نداشته شان. با لحد چیدن رویشان ... با خاک کردنشان ! این هم یک جور اش هست دیگر ...

همیشه همینطوری با آدم رفیق می شن ! فقط کافیه وقتی اولین بار می بینیشون بهشون بگی : سلام رفیق ! رد خور نداشته تا حالا.

  • ۲ نظر
  • ۲۸ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۴۷
  • محمدمهدی

جمع بندی

شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰
  • همنشین بد پاره ای از آتش است .
  • برخی ها به دلیل کمبود توجه از جانب اطرافیانشان به تباهی کشیده می شوند.
  • اگر بین انجام دو کار مشابه ماندی ، آن یکی را انتخاب  کن که  کمتر دوست داری .
  • چای و صابون اگر یک ساعت با هم باشند ، آن چای دیگرچای نیست . صابون است !
  • شهدا با رفتارشان روی اطرافیانشان تاثیر می گذاشتند.
  • کارهایتان برای رضای خدا باشد تا اثرش ماندگار شود.
  • اول خودت را آدم کن ، نمی خواهد دیگران را درست کنی !
  • آدم درست نیست فقط به فکر خودش باشد .
  • تا خوب ها بهتر نشوند ، بدها خوب نمی شوند.
  • عیب کسان منگر و احسان خویش / دیده فرو بر به گریبان خویش
  • ... وامر به المعروف وانهی عن المنکر ...
  • لَیسَ العاقِلُ مَن یَعرِفُ الخَیرَ مِنَ الشَّرِّ وَلکِنَّ العاقِلُ مَن یَعرِفُ خَیرَ الشَّرَّینِ؛عاقل آن نیست که خیر را از شر تشخیص دهد، بلکه عاقل کسى است که میان دو شر، آن را که ضررش کمتر است بشناسد.
پ.ن : طبق معمول هر یکی دو ماه یکبار ، در گل فرو رفته ام . مدتی است احتیاج به جمع بندی دارم .
  • محمدمهدی

ما و کتاب

يكشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۰
یکی از فعالیت هایی که بسیار بر آن راغبم ، کتابخوان کردن انسانهای اطرافم است . اگر چه خودم در حال حاضر زیاد مطالعه ندارم (ولی به امید خدا خواهم داشت) اما از پیشنهاد کردن ، هدیه دادن و امانت دادن کتاب بین دور و بری هایم دریغ نکرده ام . محرک اصلی این جریان هم ، کتاب "من و کتاب" سوره مهر هست ... حتماً خوندین !
من و کتاب، ۱۲۸ ص، سید علی خامنه‏ای، چاپ اول: ۱۳۸۷، قیمت: ۱۲۰۰ تومان، انتشارات سوره مهر(وابسته به حوزه هنری)
[من و کتاب، ۱۲۸ ص، سید علی خامنه ‏ای،
 چاپ اول: ۱۳۸۷، قیمت: ۱۲۰۰ تومان،
 انتشارات سوره مهر(وابسته به حوزه هنری)


یکی از رفقا ، بیش از اندازه لجباز و لجوج هست و کتابخوان کردن این موجود ، پروژه ای بس عظیم بود . حوصله نداشت . می گفت وقت ندارد . از کتاب بدش می آمد . از هنر ایرانی جماعت حالش به هم می خورد و ... . با کتاب های کوچولوی مصطفی مستور شروع کرد . همین شروع کردنش داستان های مفصلی دارد که در جای خود موجب سرور جمع می شود ! بعد کتاب های بعدی مستور را طلب کرد و کار به جایی رسید که کتاب را می خریدم و نخوانده تحویلش می دادم !
پیام داده بود که کتاب "روی ماه خداوند را ببوس" مستور رو واسم بیار . فکر کردم شاید هوس کرده باز هم بخواندش. کتاب را تحویلش دادم و چند دقیقه ی بعد دیدم کتاب را به کسی می دهد و چنان درباره آن صحبت می کند که انگار یک عمر اینکاره بوده و تو خود حدیث مفصل بخوان ...
حالا یکی بیاد این رفیق ما رو جمع کنه !
پ.ن : به انجام کارهای کوچیک ، راغب تر شدم !
  • محمدمهدی