آه ...
کمیل بن زیاد گوید : امیر مؤمنان ، على بن ابى طالب ، دست مرا گرفت و از شهر بیرون برد . چون به صحرا رسیدم آه بلندى کشید و فرمود : اى کمیل ، دلها چونان ظرفهایند و بهترین آنها نگهدارندهترین آنهاست. پس، هر چه مىگویم به خاطر بسپار.
... بدان که در اینجا [ اشاره به سینه خود فرمود ] علمى گرد آمده است ، اگر براى آن عاملانى بیابم .
... آرى ، زمین هیچگاه از حجت قائم خداوندى خالى نمىماند . خواه آشکار و مشهور باشد یا ترسان و پنهان از دیدهها . تا حجتها و نشانههاى روشن دین خدا از میان نرود اینان آیا چند تن هستند ، یا در کجایند ؟ به خدا سوگند ، که شمارشان بس اندک است ، ولى قدر و منزلتشان بسیار است . خداوند به اینان حجتها و نشانههاى روشن خود را حفظ کند ، تا آن را به همانندان خود به ودیعت سپارند و این بذر در دلهاى ایشان بکارند . علم و حقیقت و بصیرت به آنان روىآور شده و روح یقین را یافتهاند و آنچه ناز پروردگان ، دشوار پنداشتهاند ، بر خود آسان ساختهاند . و بر آنچه نادانان از آن مىترسند انس گرفتهاند . به تن همدم دنیایند ولى جانشان به جهان بالا پیوسته است . جانشینان خداوند در روى زمین هستند و داعیان دین اویند آه ، چه آرزومند دیدارشان هستم . اى کمیل ، اگر خواهى بازگرد .حکمت 147
امام دست کمیلش را می گیرد و بیرون از کوفه می برد. در دل بیابان. تاریکِ تاریک. اوست و علی و ستاره ها. علی آه می کشد. علی علیه السلام دلی پیدا کرده که ظرفی است مناسب حجم صحبتهایش. گله می کند از دلهایی که هر کدام گوشه شان لنگ می زند برای شنیدن کلام امامشان...
به حتم جزو آن چهار دسته ایم که مولا در این خطبه می گوید که طرف حساب حرفهایش نیستند چون اگر بودیم آرزومند دیدارمان بود. آه کشیده بود برایمان. فرض محال ، محال نیست. کمیل هستیم و علی دستمان را گرفته و تا بیرون شهر می برد. قدم بر می دارد و با او قدم بر می داریم. در کنار علی ! پا به پای علی ! می شنوم ، صدای نفس هایش را . نفس هایی که با آنها در آخرت خروار خروار شیعیان ضعیفش را شفاعت می کند. علی حرفی نمی زند. نمی دانم می خواهد چه بگوید. از شهر که دور می شویم ، طوری که روشنایی هایش کم کم محو می شوند گوشه ای می نشیند و من را هم به کنارش می خواند. آهی می کشد ...
آه علی من را بس است . بیشتر از این توان نوشتن ندارم. کمیل دلی داشته گلستان ؛ که علی شرح صدرش را برایش می گوید . من که کمیل نیستم . تصورش هم برایم غیر ممکمن است که روزی مولایم بنشیند و با من درد دل کند. اشاره به سینه اش کند و بگوید به دنبال عامل علمش است. به کمیل می گوید تا او برای ما بگوید. بگوید که شمارشان بس اندک است و وقتی دلی یافتند ، وظیفه دارند بذری که ودیعه ای از جانب مولاست را در دلهایشان بکارند. آه می کشد دوباره آتش می زند به دلم . که چه مشتاق دیدار است ...
ای کمیل ! اگر خواهی باز گرد. این بار می دانم اگر جای کمیل بودم چه می کردم . به پای علی می افتادم و بغضم را می شکستم و تا نا داشتم می گریستم ... خوشا به حالت کمیل !
پ.ن : یاصاحب الزمان ! نمی دانم چند کمیل در کنار شمایند ...