لوطی
دوشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲
رفته بودم چوب پرچم بگیرم. حسین را بعد از مدت ها جلوی دانشکده شان دیدم. بهش تیکه انداختم که : الان اینایی که پوشیدی مد روزه ؟! ایندفعه یک آستین کوتاه مشکی تنگ با یقه ای گشاد و یک جلیقه ی کج و معوج تنش بود. دور موهایش را هم سفید کرده بود و موهای وسط سرش را بالایی زده بود -به اصطلاح فشن!-. حرفمان گل انداخته بود ؛ کلاسش تشکیل نشده بود و کاری نداشت. اولین بار بود با هم حرف جدی می زدیم. گفت از مشکلاتش. از دختری که عاشقش بوده. از مریضی پدرش. از نا رفیقی رفقایش. از منگی اش. چوب ها را با هم گرفتیم. گفتم برو هیئت یک مقداری اوضاعت روبه راه شود. گفت هر شب هیئتم ! با هیئت زنده ام. جواد مقدم ، حسین مومنی ، حسین سیب ! بنزین فندکش تمام شده بود ؛ به زور سیگارش را روشن کرد...
شاید یک نفر من رو ببینه فکر کنه از اون ل ا ش ی ها هستم اما به روح آبجیم قسم به خود امام حسین قول دادم که فقط واسه اون گریه کنم. فقط تو دنیا همه غم من بشه غم پسر حضرت زهرا.آخرش اشک ما رو در آورد ؛ بعد سه سال آن روی دیگرش را نشانم داد ؛ مرتیکه مد روز ...
می ترسم برم کربلا ! فکر کن 15 ساله داری به عشق یه جایی سینه می زنی. همه فکر و ذکرت شده اونجا. می ترسم برم اونجا و بعدش که بر می گردم درست نشم ! اونی که نرفته یه درد داره ، ولی اونی که برگشته هزار درد دیگه هم میاد رو اون یه دردش !
www.weblock.razedel.ir