دره ی دیوان
بعد اولین نمازم در مسجد خاتم الانبیای روستای شریف آباد، تعجب پسرکی که از آتش سوزاندن خسته شده بود را جلب کردم. طوری که نزدیک آمد و بعد از برداشتن مهرم با قیافه ای سرتاسر ابهام پرسید : این چیه ؟! مُهر را از دستش گرفتم و روی پایم نشاندمش و نگفتم که ما شیعه هستیم و اعتقاد داریم که باید اینجوری بود نه آن طوری ! و حتی به آن بنده خدایی که از حاج آقا سوال کرده بود چطور می شود شیعه شد نگفتیم که شهادتین بگو و از فردا سینه چاک ائمه باش ! ما به کردستان نرفتیم تا کسی را از مذهبش و اعتقادش منصرف کنیم و مثلا راه راست را نشانش بدهیم. همین که سنی های روستای شریف آباد ، روز عاشورا خرج می دهند و آرزو دارند به زیارت امام رضا (ع) بروند لطف بی نهایت پروردگار است. ما برای مبارزه با فقر ، پژاک عوضی وگرگ های سلفی بچه کُش به کردستان رفتیم و افتخارمان بود که در خدمت مردم سنی کردستان بودیم.
من به خراسانات رفته ام. سیستان را از نزدیک دیده ام. درست است که کل ایران را نگشته ام ، اما به نظرم ممکن است خط مقدم جبهه ی جهادی امروز کردستان باشد. توفیق پیدا کنم بیشتر از کردستان و مردمش بنویسم !
- ۹۲/۰۶/۲۵