نمک گیر
تعریف می کنند زنی بوده مشهور به بدی. روزی فرض بفرمائید سیب زمینی خانه اش
ته می کشد و سراغ همسایه می رود تا مقداری سیب زمینی قرض بگیرد. درب خانه
باز بوده چون در خانه روضه گرفته بودند. داخل که می شود در حیاط کسی را نمی
بیند و همه را در اندرونی مشغول عزاداری می یابد. نگاهش به دیگ غذا می
افتد که آتش زیرش سوسوهای آخرش را می زده. فکر می کند که اگر آتش خاموش شود
، این جماعت بی غذا می مانند. نزدیک می رود و هیزم روی ذغالها می ریزد و
در آتش می دمد تا دوباره جان بگیرد. از قضا گوشه ی دستش هم به واسطه ی این
کار ذره ای می سوزد.
به خانه که بر می گردد و غذایش را می پزد و می
خورد ؛ چشمش سنگین می شود و به خواب می رود. در خواب روز جزا را می بیند که
مامورین خدا کت بسته سمت دوزخ می کشانندش. ندایی می آید و مامورین دست نگه
می دارند. می گوید این آدم برای عزادار ما کار کرده. دستش سوخته. وظیفه
داریم برایش جبران کنیم. همین می شود که مسیرشان تغییر می کند و به سمت
فردوس الهی رهسپار می شوند.
زن از خواب می پرد و آدم می شود.
پ.ن
: زن که مشهور به بدی بوده و در این شکی نیست. منتها بقیه داستان را می
بایست فرض می کردید. فرضی که نه محال بود و نه غیر ممکن. حتی می توان فراتر
رفت و گفت اگر داستان همان باشد ، قصه همین است و غیر از این نیست. چیزی
است که از این خاندان می شناسیم و برایمان گفته اند. کل عرض بنده این است ،
هنر کنیم و جان بکنیم و خیلی بخواهیم کار کنیم ، عالم را نمک گیر سفره ی
این خاندان کنیم تا ما هم به نوعی نمک گیر شویم. همه کار دست خودشان است.
- ۰ نظر
- ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۷