جناب سرهنگ
هفت و چهل و پنج دقیقه صبح ، بدون موبایل ، با دمپایی و بدون یک پاپاسی پول ته جیبم ، در سرمای صبح های پاییز ، در بیابانی با سگ های هار ولگرد به امان خدا رها شدم. چون در دامی که 206 پلیس راهنمایی و رانندگی و جناب سرهنگ وثوقی عزیز برایم پهن کرده بودند افتادم و به پارکینگ هدایت شدم. به جرم ورود ممنوعی که واردش شدم و تابلو اش را فقط خود پلیس می دانست کجاست ؟! شکل شماره یک !
شکل شماره یک !
ماشین پلیس مدام به بنده چراغ می داد ولی من فکر می کردم با ماشین هایی که از روبرو می آیند کار دارد. بعد یک دفعه گوله پیچید جلوی من. جناب سرهنگ فرمودند : ماشینت ترمز داره ؟ و بنده جواب مثبت دادم. سپس فرمودند : گواهی نامه ، مدارک ماشین ؟ سپس با همکارشان به سمت پارکینگ هدایت شدم ! شکل شماره 2 !
شکل شماره 2 !
سپس بنده به سمت خانه رهسپار شدم. شکل شماره 3 !
شکل شماره سه !
پ.ن 1 : التزام عملی به قوانین واجب است و پلیس مسئول نظارت بر اجرای این قوانین می باشد.
پ.ن 2 : چون صبح کار زیادی نداشتم می خواستم با زیر شلواری بیرون بروم ... خدا را شکر که نرفتم !
پ.ن 3 : سه روز در پارکینگ تنهاست ، برایش دعا کنید !
پ.ن 4 : صبحا که ما بیداریم / آقا پلیسم بیداره / ما دنبال کار هستیم / اون دنبال شکاره الخ ...
روحت شاد