1.
رفتیم voice recorder قیمت کنیم ، طرف میگه این مدلی که می بینید فقط ضبط می کنه ! چهار چشمی نگاه می کنم تا متوجه بشوم یعنی چی که فقط ضبط می کنه ! متوجه می شم که دستگاه مربوطه هیچ فایلی که بشه از اون تو کامپیوتر استفاده کرد، تولید نمی کنه! حالا به چه دردی می خوره نمی دونم ...
قراره بررسی کنیم اگه فروش این محصول خوب باشه ، فردا روزی یه آفتابه برداریم بیفتیم گوشه خیابون و بساط گرمی کنیم که : این دستگاهی که می بینید یه دوربین فیلم برداری که با کیفیت HD ضبط می کنه ولی چیزی پخش نمی کنه ! لنزش هم دهنه ی آفتابه است. از تو لوله اش هم می شه داخلشو نگاه کرد ! احتمالاً وایرلس هم هست دیگه ...
دو تا دونه هم فلش ته جیبم هست که سوخته ... می شه اینطور فروختشون : فلشی که فقط فلشه و به کامپیوتر هم وصل نمی شه !
2.
بعضی وقتا که اساسی کفری می شم با خودم می گم : آرزوی داشتن یه زندگی دینی رو به دلشون می ذارم ! بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ... هست ؟!
بعدش که یه خورده آروم می شم ، یکی میاد در گوشم میگه : مرده شور اون زندگی دینی تو ببرن !
اینطوری موجهای سینوسی و رویه های توابع چند متغیره رو سِیر می کنیم.
3.
از زمانی که با خودم عهد کردم که دیگر کتاب نخرم خیلی می گذرد! و این به معنی نیست که با خودم خدای نکرده عهد کرده باشم که کتاب نخوانم. کتاب های نخوانده ام زیادی کرده است و گرنه دلم لک می زند برای نمایشگاه کتاب و کتاب های چاپ اولی و بن چهل تومانی و خستگی و کوفتگی پاها پس از یک روز کامل پیاده روی و ... !
عطای همه شان را به لقایش بخشیدم !
4.
سید مرتضی آوینی می گوید وقتی سرش به سنگ خورد، تصمیم گرفت که دیگر حدیث نفس ننویسد.
مانده ام که کی سرم به سنگ می خورد و گیرم که خورد ! اگر حدیث نفس ننویسم ، پس چه بنویسم ؟
پس چه می توانم بنویسم ؟!!
5.
ته برگه امتحان نوشتم : ا ا ا ا ا ا ب ب
چیزی که این چند روزه تازه یاد گرفتم و ورد زبانم شده است.
کسی نفهمیده است چیست ... بماند !