جهادی نوشت 1
جمعه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶
هر سال جهادی رضوان را با یک ذهنیت می رفتم :
- سال اول می خواستم ببینم چه خبر است !
- سال دوم را رفتم چون سال اول خوش گذشته بود !
- سال سوم، مسئولیت داشتم، باید می رفتم !
- سال چهارم به خاطر رفیق هایی که آنها می آمدند، رفتم !
- سال پنجم عادت کرده بودم به رفتن؛ نمی رفتم کاری نداشتم؛ رفتم !
- سال ششم متاهل شده بودم، نمی رفتم شاید دیگر نمی توانستم بروم !
- سال هفتم که امسال باشد، رفتم برای اینکه آدم بشوم. نشدم و برگشتم.
پایش بیفتد باز هم می روم ؛ به رفتن زنده ام.
پ.ن :شرمنده ی داش حسن گل، اگر به کارش نمی آید ! :)))
- سال اول می خواستم ببینم چه خبر است !
- سال دوم را رفتم چون سال اول خوش گذشته بود !
- سال سوم، مسئولیت داشتم، باید می رفتم !
- سال چهارم به خاطر رفیق هایی که آنها می آمدند، رفتم !
- سال پنجم عادت کرده بودم به رفتن؛ نمی رفتم کاری نداشتم؛ رفتم !
- سال ششم متاهل شده بودم، نمی رفتم شاید دیگر نمی توانستم بروم !
- سال هفتم که امسال باشد، رفتم برای اینکه آدم بشوم. نشدم و برگشتم.
پایش بیفتد باز هم می روم ؛ به رفتن زنده ام.
پ.ن :شرمنده ی داش حسن گل، اگر به کارش نمی آید ! :)))
- ۰ نظر
- ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۰۸