گفتم
هر بار زمین خوردم، گفتم حسین ؛
اسم تو رو بردم، گفتم حسین ؛
- ۰ نظر
- ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۰۷:۱۵
هر بار زمین خوردم، گفتم حسین ؛
اسم تو رو بردم، گفتم حسین ؛
نمی دانم آخرش روزی و روزگاری، چه باشم و چه نباشم، پیش خودم می گویم کاش همانموقع همانجا همان لحظه که فلان و بهمان ، قلم پایم می شکست، سرم گیج می رفت، با مغز می افتادم زمین یا ون های توحید - ونک از رویم رد می شدند ؟ می گویم ؟
زندگی ما رو به جلو است ؟ اینی که الان هستیم از آنی که بودیم بهتر است ؟
اگر نقطه صفر هر سال را همین شب های قدر بدانیم ، بعد از آن [ان شاء الله] پاک و پاکیزه شویم، یعنی فرصت دوباره برای جلو رفتن تا سال بعد. سال بعدش می رسیم سر حساب و کتاب که چه مانده و چه از کف دادیم. اگر ببخشد اندوخته بیشتر می شود و اگر نبخشد یا فرصت ندهد که بگوییم ببخشد ، می شود از کف داده.
آدمی بهتر نیست اگر قرار است بدتر بشود به شب قدر نرسد ؟ این خودش لطف محسوب نمی شود؟
سبحانک یا لا اله الا انت ، الغوث الغوث ، خلصنا من النار یارب.
پ.ن 1 : ضایع ترین حالت برای نویسنده این است که قبل از شب قدر بمیرد. خداوندا به مهربانی ات بنده ات را رو سیاه از این دنیا نبر!