فرآیند خاک شدن
چه میگذرد را نمی دانم. اصلا نمی دانم. اما حدس میزنم ملک الموت ظاهر می شود و ذره ذره بدن را قیچی می کند. بلایی عظیم که بنده در دنیا گوشه اش را نچشیده. خدا را چه دیدی، شاید این عذاب بشود حکایت یوسف و دستان بریده به نظاره جمال پرجبروت یوسف زهرا.
بعد از آن دنیاست اما نیست. پارچه سفید روی صورت. این طرف و آن طرف رفتن. درد کشیدن و فریاد زدن. اگر این نبود ملک خواندن خانواده متوفی چه تاثیر میکرد؟
همه را میت درک می کند اما هنوز تعلقش به زمین وجوددارد. غسل که می دهند می فهمد. روی دست می برند می ترسد. صبر که می کنند آرام میگیرد و باز می ترسد تا روانه گودی قبر می شود. نگاه آخر و چیدن لحد و الفاتحه.
من می گویم می شنود. هم گریه ها را و هم یاسین و الرحمن را. سرش هم به سنگ می خورد. به لحد بالایی اش. یقین دارم همانجاست که مرگ برای آدمی مسجل شده و فغان ای داد بیدادها بلند می شود. کم کم فشارها شروع می شود وبنده را آماده می کنند تا طی منزل کند.
شبی نیست که به یاد مرگ نخوابم. روزی هم به یاد ندارم که مرگ را از خاطر گذرانده باشم. بی تعارف می گویم، من از مردن هراس دارم. از همان اتفاقی که هیچ از آن نمی دانم.
والسلام
- ۱ نظر
- ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۷