پنجره های تشنه و دیگر هیچ
معرفی کتاب را به صورت خلاصه در خبرگزاری ها خوانده بودم و راغبـ بودم تا کتاب را بخوانم. مدت زمان زیادی گذشت تا در نمایشگاهی که به مناسبت دهه ی فجر در دانشکده برگزار شده بود کتاب را ببینم و بدون اینکه ذره ای درنگ بکنم با اطمینان تنها جلد آن را بردارم و اصرار یکی از رفقا را برای شریک شدن در خرید کتاب را رد کنم تا بهانه ای برای از دست دادن آن نداشته باشم. یک خودخواهی مقدس مثلا !
ظاهر کتاب زیبا بود. جلدی فوق العاده با شیشه ای پلاستیکی قطور که روی این جلد را پوشانده. کارت ملی ام را داخل شیار بین جلد و شیشه کردم و چند ساعتی با کتاب در دانشگاه قدم زدم تا همه ی عالم و آدم بفمند که ما هم کتاب می خوانیم ! و کتاب خوشگل و شیک هم می خوانیم.
کتاب و تقریظ مقام معظم رهبری
اول عکس های کتاب بود که برایم جذابیت داشت. عکس ها را بدون متن پشتشان دیدم و برای شروع کردن به خواندن لحظه شماری کردم. به خانه که رسیدم کتاب را به همه نشان دادم و نزد جناب پدر برای مطالعه قرار دادمش. یکی - دو روزی که گذشت متوجه شدم پدر مشغول مطالعه ی کتاب نورالدین هستند. لذا کتاب را در صف مطالعه شان قرار داده اند. کتاب را برداشتم و شروع کردم ... و چه شروع کردنی.
- ۱ نظر
- ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۱