بانک هوشمند
چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۰
1
از وقتی به لطف بسیج دانشکده ، حساب بانکی ام ارقام خیلی خیلی بالا تر از صد هزار تومان را در خود جای می دهد ، برای بانک شده ام مشتری عزیز! تا امروز خبری از گزارش گردش حساب های پیامکی نبود و هر اتفاقی که می افتاد ، برای خودش می افتاد. اما این روزها حتی یکی - دو هزار تومان را هم به ثانیه نکشیده اطلاع می دهد لاکردار!
صبح روز عاشورا هم یادم می آید پیامکی فرستاده بودند که : مشتری گرامی ، تبریک و شادباش ما را به خاطر روز تولدتان پذیرا باشید !
شعارشان هم این است که بانک هوشمند هستند که انصافاً هم هوشمندی می خواهد تا مشتری هایت را از هم متمایز کنی.
باید که بانک خود را عوض کنم ...
2
هوای غرب ستیزی به سرم زد و آمدم منوهای ... یعنی گزینه های گوشی ام را به فارسی تغییر بدهم. تغییر دادم . مقداری کج و کوله شد ولی قابل تحمل بود. داستان زمانی شروع شد که پیامکی را برای چند نفر فرستادم و فرستادند که اعدادش چپل چلاغ آمده ، دوباره بفرست !
3
بعضی وقت ها که داخل آدم حسابمان می کنند خوشحال می شویم. قند در دلمان آب می شود. زیر گلویمان باد می کند و سگرمه ها در هم می رود و سینه هایمان سپر می شوند و شانه ها کمی به عقب تمایل پیدا می کنند. قربان این خدا بروم که فوری زمینمان می زند تا خیال برمان ندارد. عمری است در خیال سپری کرده ایم !
"پ.ن :" ندارد.
از وقتی به لطف بسیج دانشکده ، حساب بانکی ام ارقام خیلی خیلی بالا تر از صد هزار تومان را در خود جای می دهد ، برای بانک شده ام مشتری عزیز! تا امروز خبری از گزارش گردش حساب های پیامکی نبود و هر اتفاقی که می افتاد ، برای خودش می افتاد. اما این روزها حتی یکی - دو هزار تومان را هم به ثانیه نکشیده اطلاع می دهد لاکردار!
صبح روز عاشورا هم یادم می آید پیامکی فرستاده بودند که : مشتری گرامی ، تبریک و شادباش ما را به خاطر روز تولدتان پذیرا باشید !
شعارشان هم این است که بانک هوشمند هستند که انصافاً هم هوشمندی می خواهد تا مشتری هایت را از هم متمایز کنی.
باید که بانک خود را عوض کنم ...
2
هوای غرب ستیزی به سرم زد و آمدم منوهای ... یعنی گزینه های گوشی ام را به فارسی تغییر بدهم. تغییر دادم . مقداری کج و کوله شد ولی قابل تحمل بود. داستان زمانی شروع شد که پیامکی را برای چند نفر فرستادم و فرستادند که اعدادش چپل چلاغ آمده ، دوباره بفرست !
3
بعضی وقت ها که داخل آدم حسابمان می کنند خوشحال می شویم. قند در دلمان آب می شود. زیر گلویمان باد می کند و سگرمه ها در هم می رود و سینه هایمان سپر می شوند و شانه ها کمی به عقب تمایل پیدا می کنند. قربان این خدا بروم که فوری زمینمان می زند تا خیال برمان ندارد. عمری است در خیال سپری کرده ایم !
"پ.ن :" ندارد.
- ۱ نظر
- ۱۲ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۲۳