از پشت شیشه - قسمت سوم
بخوانید :
از پشت شیشه - قسمت اول
از پشت شیشه - قسمت دوم
چهارشنبه - روز سوم اردو
ساعت سه و خورده ای از خواب بلند شدیم و تا راه بیفتیم چهار شده بود. ماشین را به نام من گرفته بودیم. لاستیک هایش صاف بود و می گفتند اگر تند بپیچید احتمال دارد چپ کند. هیچ نقطه ی روشنی در مسیر پیش رویمان و آینده ای که انتظار آن را می کشیدیم دیده نمی شد. استارت اول را علیرضا زد. من آمپیلی فایر را برای بهره مندی در طول مسیر زیر پایم جا دادم. کمی نشستن مشکل بود ولی ارزشش را داشت. بنا را گذاشتیم بر سقف سرعت 80 کیلومتر بر ساعت. اگر نصف شب هم می رسیدیم اشکالی نداشت. باید جانب احتیاط را رعایت می کردیم. من مشغول ور رفتن با دستگاه آمپیلی بودم که فلش خورش را امتحان کنم. علیرضا که علی القاعده باید راه نواب را پیش می گرفت از مسیر آزادگان سر در آورد و بعد از اعتراض من با اعتماد به نفسی مثال زدنی مسیرش را سر راست تر دانست ! سرم مدتی پایین بود و سعی می کردم از بلندگو صدایی خارج شود. وقتی برای رسیدن خون به مغزم مدتی آن را بالا گرفتم اطرافم را به جا نیاوردم. جناب علیرضا آزادگان را گرفته بود و قصد داشت تا ته برود ! نه جای دور زدن و برگشتن داشت نه محل آشنا بود. دیگر به آن ور تهران نزدیک می شدیم. بهتر بود از اتوبان امام علی پایین برویم و مسیر بعدی را به مدد مولا انتخاب کنیم ! علیرضا که مستاصل شده بود حرف شنوی پیدا کرده بود و مسیر دیکته شده را می رفت. از دفتر یک دستگاه موقعیت یاب جهانی (GPS) را که به کارشان نمی آمد برداشته بودم. روشنش کردم ببینم چه می گوید. تا کار با دستگاه را یاد بگیرم به ته آزادگان نزدیک می شدیم. از غرب تهران تا شرق تهران را با هشتادتا سرعت آن هم ساعت 4 صبح رفته بودیم و جهت عرض ارادت به تمام بسیجیان تاریخ، به نزدیکی میدان بسیج رسیده و وارد تتمه ی اتوبان امام علی شدیم ! از اتوبان امام علی داخل اتوبان سید شهیدان اهل قلم رفته تا دومین عرض ارادت را به حضرت شاه عبدالعظیم حسنی کرده باشیم و از ایشان اذن سفر بگیریم. با چند تا پیچیدن و چپ و راست رفتن و دنبال کردن تابلوهای "به طرف قم" از وسط پارکینگ اصلی مرقد امام سر در آوردیم. سلامی به رهبر دلها دادیم و اذن سفر خواستیم. ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه بود و مثل اینکه واقعا داشتیم از تهران خارج می شدیم !
- ۲ نظر
- ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۲