جهت ثبت در تاریخ
بسم الله
شاید بشود کم نوشت. خیر کلام ، ماقل و دل
چند روز پیش ، آقا روح اله رو تا سر خیابونشون می رسوندم ، توی راه از خاطرات سیاسی - انقلابی اش برام می گفت. کار همیشه مون هست. من می پرسم و اون جواب می ده. آقا روح اله سواد نداره. بازنشسته است ولی حرفه ی اصلیش نقاشی ساختمونه. به عنوان منبع درآمد سوم هم در شرکت ما سکان دار شیر سماور و در یخچاله ! بارها به او گفته ام که قبل از آمدنش ما چقدر بدبخت بودیم.
اون شب از داستان گرفتن فائزه هاشمی در خیابان آزادی صحبت می کرد. داستانی که به نقل حاژآقاشون ، دختره رفته بوده تا ساندویچ بخوره ! کنار همه ی سربازها و مسافرایی که توی اون محدوده فلافل می زنن به بدن ! فائزه خانم رو علی الظاهر ، اون طور که آقا روح اله می گفت با مادرش عفت خانم می گیرند و می برند. آقا روح اله توی پایگاه ، چون سن و سالش بالاتر بوده و موی سفیدی داشته ، مسئول هدایت بازداشتی ها به محل بازداشتشون بوده. آقا روح اله می گفت جای بزرگی بوده که همه رو با هم می ریختن اونجا ولی به حاجی می گن که این دونفر رو یه جای دیگه بفرسته تا با بقیه قاطی نشن و بازداشتگاه رو بیشتر از اینی که هست به لجن نکشن ! حاجی که می فرستتشون داخل یه اتاق خالی ، فائزه خانم به زبون میاد و می گه اینجا بو می ده. حاجی هم بهش می گه توقع داری ببریمتون هتل اوین ؟! برید تو مسخره شو در آوردید !! فائزه خانم هم می گه حاجاقا ، تو دیگه برای چی از اینا طرفداری می کنی ؟ از موی سفیدت خجالت نمی کشی ؟! حاجی هم می گه به تو ربطی نداره. خون رفقای من توی جنگ الکی روی زمین نریخته که امثال تو بتونن هر کاری بکنن. اوشون هم گویا کم نمی آره و می گه ما هم داریم راه شهدا رو ادامه می دیم که حاجی در رو می بنده.
چند دقیقه بعدش هم براشون چایی می بره که فائزه خانم دوباره به حرف میان و میگن که نمی خورن ، چون ممکنه توش سم ریخته باشن ؛ حاجی هم جواب می ده که یه چیزی بگید که ارزششو داشته باشید. ارزش سم خوردن رو هم ندارید شما.
و به ساعت نمی کشه که آزاد می شن.
- ۰ نظر
- ۲۷ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۷