این کیست این
نام و نشان آدمی چند جا به درد او می خورد ؛
یکی وقتی بخواهد نفوذ کند ، در دل یا ذهن کسی که از او شناختی ندارد و یا
اینکه شناختش ناقص است. باید از نام و نشانش برج و بارویی بسازد که بتواند
حرفش را به کرسی بنشاند و کارش را راه بیندازد و دل طرف مقابل را که می
تواند از کارمند اداره ی گاز باشد تا کله گنده آدمی را به دست بیاورد !
نام آدمی
به درد نوشتن روی دفتر و ته خودکار هم می خورد. همینطور روی سنگ قبر و روی
کمد وسایل در مدرسه و دانشگاه و محل کار. نام آدمی صفحه ای از شناسنامه ای
را پر می کند. زیر عنوانی می نشیند و کاغذی را سیاه می کند بلکه گره از
کار خلق اللهی باز کند یا ببندد و اینکه نام آدمی شریف است ، به جان آدمیت !
اینکه نام ، کجا ها و چرا به درد
می خورد را من نمی دانم. یعنی الان که فکر می کنم می بینم نمی دانم و الا
همان اول می نوشتم من نمی دانم نام آدمی به درد چه کسی و کجا می خورد.
معذرت هم می خواهم که چشمتان را تا اینجا کلمه کلمه کشانده ام و وقتتان را
تلف کرده ام. اما همین را می فهمم که کسی که بخواهد از خودش نام نیکی در
روزگار ثبت کند هم اسیر همین نام است. یعنی کسی که به فنای روزگار یقین
دارد نیز شاید هنوز دل در گروی ماندن نامش بسته باشد. دنیا محل گذر است و هرکس هر چه در آن گذاشته باشد را باید ول کند و برود. ولو به اندازه ی نامی و حتی به قدر سر سوزن علاقه ای.
پلاکش را کند و روی زمین انداخت. داستان را گرفته بود. ترکش ها و گلوله ها به سمتش می آمدند و از او می گریختند. نامش که رفت ، روحش پر کشید. به آنی و کمتر از آنی. به چشم بر هم زدن. به پوست گرفتن ترنجی و بریدن دستی. به لحظه ی دیدار یار و غرق شدن در نگاهش.
بخواه برایمان. غل و زنجیرها زیادند و زیادتر می شوند.- ۰ نظر
- ۲۰ آذر ۹۳ ، ۱۸:۲۷