پرواز
جمعه ۵ اسفند ۱۳۹۰
وقتی یکی دو روز از جهادی می گذشت ؛ یاد ولایت می کردم و کمی به غلط کردن می افتادم. با خودم می گفتم اگر برگردم کلی کار دارم که باید انجام دهم ، فارغ از اینکه قبل از رفتن از بیکاری در شرف پکیدن بودم ! انگاری فکرم باز می شد و پرده ها از جلوی چشمانم کنار می رفتند و جان دوباره می گرفتم !
این چند وقته مانده ام بیکار و بی عار ! مانده ام چه کنم با این دنیا که انگار دیگر لطفی ندارد. انگار قدری برایم تکراری شده است و باید چیزی جدید از خود برایم رو کند.
مانده ام منتظر برای جهادی که قرار است بیاید و من را با خود ببرد ، مانده ام تا نظاره کنم عمرم را تا به دنیا هست یا نه.
18 روز مانده تا پرواز ...