میان ماه من تا ماه گردون ...
می گفت : منطقه ای که رفته بودند، محروم بود. ولی آن طور که من فهمیدم خیلی بیشتر از یک حسینه ی دوبلکس داشت ! از جمع شصت و اندی نفره شان ، دو سومشان اهل دود و دم بوده اند و مردم روستا گلایه کرده اند ازشان که «چرا در روستا جمع می شوید و سوره دخان می خوانید!» می گفت ، تعدادی بودند در جمعشان که نماز نمی خواندند. صبح ها با موسیقی بی کلام از خواب بیدار می شدند ولی شب ها سوره واقعه هم می خواندند! زمان سال تحویل ، اجازه می گیرند تا آهنگ پخش کنند. مسئولینشان می گویند هر چه می خواهید بگذارید ، فقط صدای زن نباشد ! مذهبی ترهایشان هم می روند تا صحبت های آقا را گوش بدهند. وقتی هم شنید در اردوی ما باید راس ساعت مشخصی از خواب بیدار می شدیم ، اعلام انزجار خود را نسبت به این حرکت مسئولینمان اعلام کرد. هدف از مسافرتشان را با هم بودن رفقا و تازه تر شدن دیدارها عنوان نمود ! نخواستم بیشتر بشنوم . گویا بهشان خوش گذشته بود ، اما نه بیشتر از ما !
یک نکته : این آدم ها اصلا هم بچه ی پایین شهر و چاله میدان نبودند. لا اقل مدرسه شان آن بالاهاست و بیشتر از مدارس ما نداشته باشد، کمتر ندارد. هفته شهدا ندیده هم نبودند. جمع هم کاملاً فارغ التحصیلی بوده و آدم جدیدی را در جمعشان نداشته اند. در یک کلام : مثل ما مفیدی بوده اند !دو رکعت نماز شکر با معرفتم آرزوست ...
بهتر نیست از مسافرت «خودتان» برایمان بیشتر بنویسید تا مسافرتی که در آن حضور نداشتید؟
منتظریم...