رنج نامه
این روزهایی که بهار زیبایی هایش را به نمایش گذاشته ، در پیچ و خم دار و درخت های فراوان دانشکده کشاورزی قدم زنان در پی راه چاره ای برای فرار از بن بستی که در آن گرفتارم ، هستم. چپ و راست و بالا و پایین دانشگاه را متر می کنم. زیر باران و تگرگ مثل موش آبکشیده و با جوراب های خیس و پاچه های گلی ، رسماً حکم این جوانک های دپرس و افسرده را بازی می کنم. خیال می کنند عاشق شده ام !
خبرهایی است در دلم. نتوانستم مثل سال پیش ، بعد از جهادی خودم را با فضای دانشگاه تطبیق بدهم ! مقاومت خوبی از خودم به جای گذاشته ام. ارزش هایم کمی دگرگون شده اند. البته چیز زیاد مهمی نیست.
در این وانفسا ، عزیزان دل تاقچه بالا گذاشته اند و وبلاگ هایشان را به روز نمی کنند تا این حس و حال ما را بیشتر تشدید کنند ! به انتظار معجزه ای نشسته اند اما من به انتظار پانزده اردیبهشت ام تا مقدمات هجرت کوچکم را آغاز کنم.
قلمم کند بود ، کند تر شده ... فکری باید کرد.
البته وضعیت خیلی وخیم تر از این حرف هاست. زبان و قلم از بیان آن عاجزند !