کار فرهنگی
اولین بار که در این عمر چند ساله ام کار فرهنگی کرده ام را خیلی خوب به یاد دارم :
همه چیز از زیر زمین مدرسه شروع شد. زیر زمینی که امروز موتورخانه است. وسط ساختمان مدرسه ، پله میخورد و پایین می رفت. فضایی موکت شده که بیشتر به پاتوق شباهت داشت تا اتاق فوق برنامه و ... ! نمی دانم با این حال چرا هر کسی جذب آن نمی شد. اهل خودش را می طلبید زیرزمین.
شبیه بیشتر دفاتر بسیج و کانون های فرهنگی ، پر بود از پوسترها و پلاکاردهای قدیمی و ماژیک و خودکار و کاغذ و چسب و رنگ. اما چیزی که بیشتر از همه خلق الله را جذب می کرد، کامپیوتری بود بی سر و صاحب ، با اینترنتی مطلوب و پرینتری بی صاحب تر از هر دو! یادم می آید زنگ های تفریح که بعضا در کلاس ماندن جرم قبیحی منظور می شد، در آن پایین جا خوش می کردیم. سرمای زمستان را در آنجا می گذراندیم و اواخر سال که جرات پیچاندن کلاس ها را پیدا کرده و متوجه شده بودیم که کش تنبان مدرسه در رفته است، غرق در اینترنت می شدیم و وقتی حوصله مان سر می رفت، فایلها را زیر رو رو می کردیم و اکثرا در پرونده ها و عکس های شهدای مفید پرسه می زدیم. کار به جایی رسیده بود که هر از چند گاهی ناظم می آمد و سرکی می کشید تا مبادا کسی خدای ناکرده به جای کلاسش در زیرزمین جا خوش کرده باشد. داستانهایی داشتیم آنجا که تقریبا بیشترشان را از یاد برده ام.
با "امیرمهاجر" که می پسندد همینطور صدایش کنیم، تصمیم گرفتیم به مناسبت شروع محرم، حرکتی انجام بدهیم. دو-سه بیت شعر گیر آوردیم و روی کاغذ پرینت گرفتیم و روی در و دیوار مدرسه چسباندیم.
آنان که حسین (ع) را خدا می دانند کفرش به کنار عجب خدایی دارند !
همین شروعی بود برای وقت گذاشتن برای برنامه های فرهنگی مدرسه و سر آغاز ملحق شدن به گروه شهدای دبیرستان. همچنین آشنا شدن با آدم هایی که امروز هم چنان آشنایند ...
حس زیبایی بود ... یعنی فکر کردیم باید کاری بکنیم !
پ.ن: ... تا کار فرهنگی را چه تعریف کنی ؟ و تو چه می دانی کار فرهنگی چیست ؟!
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی،که دلهای مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و ...