نامردی
شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۲
سال اول دوره ی دبیرستان ، به مناسبت هفته ی شهدا به قسمت جانبازان بیمارستان بقیه الله -عج- رفتیم. بیست نفری می شدیم. بعد از صحبت با جانبازان مختلف - که هر کدام به نحوی از خودشان برای اسلام مایه گذاشته بودند - به آخرین قسمت از بازدید رسیدیم؛ بخش مراقبت های ویژه ! یک چند ضلعی به بزرگی نصف زمین فوتسال که دور تا دورش را شیشه کار کرده بودند و راهرویی باریک دور این چند ضلعی. آخرین دیدارمان با جانبازی بود که پوست تنش ور آمده بود. دکتر می گفت دیگر هیچ کاری نمی تواند بکند و نفس های آخرش را می کشد.
از آن دیدار مانده برایم همان نگاهی که با او چشم در چشم شدیم. همان یک تصویر. نگاهی که هر بار به آن فکر می کردم معنایی متفاوت داشت.
این بار ، خط نگاهش ، پاره خط دلم را هدف گرفت. ما حصلش همان نقطه ای بود که از آن می ترسم ؛ مرد این راه نبودن !
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.