نسیمی کز بن آن کاکل آید ...
امروز در راه دانشگاه ، تعدد ماشین های پلیس اعم از نیروی انتظامی و راهنمایی و رانندگی توجه ام را جلب کرد. جلوتر که رفتم تراکمشان بیشتر شد طوری که هر صد متر یک اکیپ پلیس ایستاده بود. مسیری حدود یکی - دو کیلومتر به همین منوال طی شد. طاقت نیاوردم. کنار خیابان رفتم و جلوی یکی از اکیپ های پلیس نگه داشتم. شیشه ی ماشین را پایین دادم و بعد سلام - علیک گفتم که فضولی امانم را برده و دلیل داستان امروز را پرسیدم. جناب سروان جواب داد که برای حفظ امنیت است که هر چه پلیس در شهر بود آمده کف خیابان. پرسیدم اگر حفظ امنیت است چرا دیروز خبری نبود ازتان که دستور حرکت را صادر کرد و خواست که مزاحم کارشان نشوم ... به حضور و غیاب استاد رسیدم !
در راه تهران ، هادی دو تا هلی کوپتر (چرخ بال) را در آسمان دید و گفت که به سمت پایگاه هوانیروز قزوین می روند. جلوتر که رفتیم و از پل اتوبان شهید باکری سمت اکباتان پیچیدیم ، معلوم شد تعداد هلی کوپتر ها سه تاست و جلویمان در یک خط حرکت می کردند. همینطوری به شوخی گفتم : آقا تو این هلی کوپتره ! و توضیح دادم که برای حفظ امنیت معمولا با سه یا چهارتا هلی کوپتر پرواز می کنند ... بعد از ظهر بود که پیامک آمد رهبر انقلاب امروز از یک کارخانه بازدید کرده اند. شصتم خبردار شد داستان از چه قرار است ... آمدید ، نبودیم ، رفتید !