راه نشانم بده
يكشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳
هو الحی لا یموت
شاید بیشتر هوس نوشتن بود تا دغدغه و نگرانی که کلمات پشت سر هم قطار می شوند اما دل همانطور که می تواند خانه ی دلدار باشد می تواند انبار هوس های رنگارنگ هم باشد. منتها ممکن است اگر از دل بر آید ، لاجرم بر دل نشیند اما می تواند در دل مقصد هم بذر هوسی را بکارد. لذا بروید چیزی بخوانید که به درد آخرتتان بخورد.
"این روزها" ، روزها سریعتر می گذرند؛ منتهای مراتب در این اعوان جوانی که فرصت برای ما جوانها زیاد است و آغوش پروردگار باز باز ، در مسیر بودن شرط است. در جوانی پاک بودن سیره ی پیغمبر و آل اوست. این است که می گویم نگرانم ، نگرانی ام از سر شکم سیری نیست. ترسی گهگداری به سراغم می آید که وقت دارد می رود. ترسم که برسم جایی که زیر لب مثل شیخمان بخوانم ای که کلی رفته و در خوابی ؛ مگر این چند روزش را دریابی. می ترسم که نصف پنجاه سعدی را هم نبینم و رویم لحد بچینند. آدمی این حرفها را ندارد ...
"این روزها" که افسار گسیخته می تازند ، معلوم نیست کی شب می شود و کی آفتاب در می آید. آفتاب نزده پی روزی می دوم و بوق سگ برای یک لقمه نان و پنیر و خواب به لانه ام بر می گردم. فهمیده ام باید پرکار بود. باید خستگی را با خستگی جبران کرد. خستگی را با کار پوشاند. باید دوید، جان کند تا این مرز و بوم جانی بگیرد. خلاصه اینکه فهمیده ام اگر الان کاری کردیم ، کار کرده ایم و اگر نکردیم ، این عرصه را به راحتی امروز نتوان جمع کرد.
من جوانی هستم که انقلابی بودن را می پسندم ، ریش هم قطارهایم برایم دلگرمی است و چادر بانوان امت رسول خدا ، بهترین آفریده ی پروردگار ، بیرق این راهی است که خمینی اش اول بار بالاتر از همه بلندش کرده است.
من جوان این رکابم و امروز به دنبال پیمودن همان مسیر جوانان پای رکاب روح الله هستم. به من گفته اند که همت و باکری چند روز یکبار می خوابیدند. برایم گفته اند که باقری و چمران نصرت الهی را به چشم دیده اند. برایم نوشته اند که جوانانی در راه خدا جهاد کرده اند با مال و جان و آبرویشان. به من رسانده اند آنها خوب بوده اند و مابقی اگر خوب بوده اند به خوبی آنها نبوده اند ! من تشنه ام ...
به من حقیر بفهمانید چطور نماز مورد رضایت خدا را بخوانم ، چطور وقتی چشمانم باز نمی شود پنجاه آیه ی کتاب خدا را بخوانم ، چطور بین این دوندگی ها به عترت پیامبر تمسک بجویم. چه و چطور بخوانم تا بهتر بتوانم. چقدر بدوم. کی بدوم و کی ندوم. چه کار کنم که عمرم کفاف این همه کار را بدهد. چه کنم ...
چطور از ارباب بخواهم ؛
چطور از مادر سادات بخواهم ؛
چطور از امام زمان بخواهم ؛
چطور از امام رضا بخواهم ؛
محرم نزدیک است ... رجب و شعبان و رمضان من را آدم نکرد. امیدوارم به لطف باب الحوائج ارباب.
راه نشانم بده
شاید بیشتر هوس نوشتن بود تا دغدغه و نگرانی که کلمات پشت سر هم قطار می شوند اما دل همانطور که می تواند خانه ی دلدار باشد می تواند انبار هوس های رنگارنگ هم باشد. منتها ممکن است اگر از دل بر آید ، لاجرم بر دل نشیند اما می تواند در دل مقصد هم بذر هوسی را بکارد. لذا بروید چیزی بخوانید که به درد آخرتتان بخورد.
"این روزها" ، روزها سریعتر می گذرند؛ منتهای مراتب در این اعوان جوانی که فرصت برای ما جوانها زیاد است و آغوش پروردگار باز باز ، در مسیر بودن شرط است. در جوانی پاک بودن سیره ی پیغمبر و آل اوست. این است که می گویم نگرانم ، نگرانی ام از سر شکم سیری نیست. ترسی گهگداری به سراغم می آید که وقت دارد می رود. ترسم که برسم جایی که زیر لب مثل شیخمان بخوانم ای که کلی رفته و در خوابی ؛ مگر این چند روزش را دریابی. می ترسم که نصف پنجاه سعدی را هم نبینم و رویم لحد بچینند. آدمی این حرفها را ندارد ...
"این روزها" که افسار گسیخته می تازند ، معلوم نیست کی شب می شود و کی آفتاب در می آید. آفتاب نزده پی روزی می دوم و بوق سگ برای یک لقمه نان و پنیر و خواب به لانه ام بر می گردم. فهمیده ام باید پرکار بود. باید خستگی را با خستگی جبران کرد. خستگی را با کار پوشاند. باید دوید، جان کند تا این مرز و بوم جانی بگیرد. خلاصه اینکه فهمیده ام اگر الان کاری کردیم ، کار کرده ایم و اگر نکردیم ، این عرصه را به راحتی امروز نتوان جمع کرد.
من جوانی هستم که انقلابی بودن را می پسندم ، ریش هم قطارهایم برایم دلگرمی است و چادر بانوان امت رسول خدا ، بهترین آفریده ی پروردگار ، بیرق این راهی است که خمینی اش اول بار بالاتر از همه بلندش کرده است.
من جوان این رکابم و امروز به دنبال پیمودن همان مسیر جوانان پای رکاب روح الله هستم. به من گفته اند که همت و باکری چند روز یکبار می خوابیدند. برایم گفته اند که باقری و چمران نصرت الهی را به چشم دیده اند. برایم نوشته اند که جوانانی در راه خدا جهاد کرده اند با مال و جان و آبرویشان. به من رسانده اند آنها خوب بوده اند و مابقی اگر خوب بوده اند به خوبی آنها نبوده اند ! من تشنه ام ...
به من حقیر بفهمانید چطور نماز مورد رضایت خدا را بخوانم ، چطور وقتی چشمانم باز نمی شود پنجاه آیه ی کتاب خدا را بخوانم ، چطور بین این دوندگی ها به عترت پیامبر تمسک بجویم. چه و چطور بخوانم تا بهتر بتوانم. چقدر بدوم. کی بدوم و کی ندوم. چه کار کنم که عمرم کفاف این همه کار را بدهد. چه کنم ...
چطور از ارباب بخواهم ؛
چطور از مادر سادات بخواهم ؛
چطور از امام زمان بخواهم ؛
چطور از امام رضا بخواهم ؛
محرم نزدیک است ... رجب و شعبان و رمضان من را آدم نکرد. امیدوارم به لطف باب الحوائج ارباب.
راه نشانم بده
- ۹۳/۰۷/۱۳
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.