حلال کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
برادر عزیزم ؛
سلام
مساله اینقدر مهم هست که این ساعت از شب ، جای خوابیدن برایت بنویسم. اگر از حال من می پرسی که خوبم. این روزها سرمان بابت حسابرسی شلوغ است. اکثر روزها ساعت یازده شب به بعد به خانه می رسم. این حسابرسی چیز کوفتی است. آدم را یاد نکیر و منکر می اندازد. از ترس بندهای حسابرسی ، کارهای کرده و نکرده ات را از سال مالی قبل یکی یکی بررسی می کنی که مبادا کم و کسر قانونی داشته باشد. اگر هم داشت باید خاکی به سر بریزی. بگذریم. حسابرس یک سالت را شخم می زند و نکیر و منکر از آن لحظه ی اول را. خدا به داد همه مان برسد. بگذریم ...
اوضاع مملکت را می بینی ؟! کشور افتاده دست کسانی که کمترین اعتقاد را به انقلاب دارند. زورشان برسد بدشان نمی آید ذلتشان را بیشتر به رخ عالم بکشند. خدا بیامرزد مرحوم گیلانی را که حکم اعدام پسر منافقش را خودش امضا کرد. اینها به خاطر یک دستمال ، قیصریه را به آتش می کشند. عرضه ی مملکت داری ندارند ، تنبلی شان را می اندازند گردن من و تو که آرمان گرا هستیم و به قول خودشان عقلانیت لازم برای صحبت کردن با کدخدای عالم را نداریم. دلم گرفته برادر. سینه ات را جای درد دل امشب من کن.
رهبرمان ، امروز غریب است. مثل مولایمان علی. معاویه ای که یکی از والیان امیرالمومنین بود ، برعلیه اش شورید و جامعه اش را لشگری کرد جلوی پدر یتیمان کوفه ؛ بابای من و تو ! امروز از کسی حرفی در نمی آید ؛ همه انگار لال شده اند. نان به نرخ روز خورها که فکر انتخابات مجلس اند. نگه داشته اند یک وقت رایشان نریزد. سقف مجلس روی سرشان خراب شود به حق پنج تن. هر چه می خواهند به زبان می آورند. جوانان رشیدمان را فرستاده ایم جلوی حرمله ها تا سینه سپر کنند تا مبادا گردی روی حرم آل علی بنشیند. آن وقت دهان کثیفش را باز می کند و از چیزی حرف می زند که عقلش به آن نمی رسد. پیرمرد خرفت یابو صفت.
دلم گرفته ؛ از این همه بدبختی که به سرمان شده است. امروز عددمان از همیشه کمتر است و دشمنانمان از همه طرف دارند میایند. امسال اولین سالی بود که نه دی بچه ها کتک خوردند. انگاری چند وقتی است جای متهم و شاکی عوض شده . 9 دی ، روزی که مردم این کشور نشان دادند امیر دلهایشان چه کسی است ، من و تو باید بابت سالگرد آن روز مشت و لگد بخوریم ! بد روزگاریست. بدتر از آن این است که می بینم برادران تنی که همه از نسل خمینی هستند به جان هم می افتند ، دست به یقه می شوند و برای هم ادعا دارند. به والله شیطان بیکار ننشسته . من و تو را به جان هم می اندازد. دارد بیخودی کار دستمان می دهد. من از همه شان بدبخت ترم. بیا نگذاریم آقایمان بیشتر از این تنها بماند. ما به کمک هم احتیاج داریم ؛
یادمان نرود، رنگ پرچم های جلوی در دانشگاه دارد می رود.
سر راهت ، چند سطل ، سفید و آبی و قرمز بخر ... خیلی کار داریم !
پ.ن : اینجا را بعدا خواندم. قلمت برقرار آقاحسین
- ۹۳/۱۰/۱۹
خووووووب مینویسید...
و من الله توفیق...