از سفر کرب و بلا آمده
دراز می کشم روی زمین. پاهایم را هم دراز می کنم. سرم صاف و رو به سقف است. دستهایم را روی سینه ام می گذارم ... کنار پاهایم بهتر است. قوزک پاهایم را به هم می چسبانم ؛ انگاری آنها را به هم بسته اند. دندان هایم را به هم چفت می کنم و زبانم را در انتهای دهنم جای می دهم ... حالا بهتر شده است. آرام آرام چشمانم را می بندم ... کم کم صدای لا اله الا الله مردم را می شنوم. خودم را روی دستان سیل جمعیتی تصور می کنم کنم که یاحسین ... یا حسین گویان مرا به سمت خانه ی ابدی ام مشایعت می کنند.
جمعیت زیاد است و تابوت من روی نوک انگشتان مردم ، این طرف و آن طرف کشیده می شود. مداح روضه ی حضرت علی اکبر می خواند و زنها پشت سر مردان گریه می کنند. من انگاری کنار جمعیت ایستاده ام و بردن خودم را با لبخندی روی لب نظاره می کنم. این جنازه ی من است که سر دست برده می شود در حالی که اثرات زخم های عمیق و شکاف های غیرقابل ترمیم و بریدگی ها و سوختگی ها و کبودی ها و شکستگی ها بر روی آن به چشم می خورد. این جنازه ی من است که شاید با خود من قابل مقایسه نباشد و شاید هم چیزی از آن وجود نداشته باشد. شاید یک تکه گوشت باشد که در نگاه اول کسی متوجه نشود مربوط به کدام قسمت بدن خاکی من است. شاید ...
شاید هم یک تیر صاف نشسته باشد بین دو ابرویم و از آن طرف هم در نیامده باشد که البته اینطور یک مقداری ضایعست. همان تکه تکه شدن خیلی بهتر و آبرومندانه تر است.
این منم که روی دست مردم می روم و اشکهایشان به خاطر من و راه من جاری است. این من هستم که دیگر من نیست. دیگر کسی را از خودش نمی آزرد. دیگر خیلی چیزها را شل نمی گرفت ؛ نمازش و اخلاقش درست شده بود؛ بیشتر فکر می کرد و کارش باز کردن گره مردم بود. غصه هایش این آخری ها زیاد شده بود و بی تابی امانش را بریده بود. تعلقاتش به مراتب کمتر شده بود و این دنیا برایش اهمیتی نداشت. نفس هایش سبک تر شده بود و سینه اش خیلی خیلی سبک تر. پلک که می زد آرامش را به اطرافش می پاشید انگار. آماده شده بود تا خدایش را ملاقات کند ... سبک بال و سبک بار. با دلی سفید که چون تنگی بلوری نازک با تلنگری ترک بر می داشت می شکست. دل نازک شده بود.
چشم هایم را باز می کنم ... من با او زمین تا آسمان فاصله دارم. راه دراز است و ترس نرسیدن به مقصد خوره ی وجودم است.
به پهلو غلت یم زنم و خیره به ترک دیوار می شوم تا چشمانم سنگین شود.
پ.ن : ته نگاه خداوند این روزها یک اخم زیبا هم دارد. یک اخم مهربان. دعا کنید برایم.
- ۹۴/۰۴/۱۴