راه را ...
خدایا ! اگر بیشتر از اینکه نفع برسانم ، مضر هستم ؛ جانم را بگیر !
که دیدم ظلم است بیشتر به او اگر خواسته ام این باشد.
خواستم راه را نشانم دهد ، راه را ...
- ۰ نظر
- ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۲
می گفتند مثل مرغ تا شب می شود می خوابند ! فامیل اوایل ازدواج، مسخره شان می کردند. حسین آقا غروب که از بانک می آمد بعد از آمدن از مسجد اگر از خانواده کسی گرسنه بود لقمه ای نان و پنیر تناول می کرد و می خوابیدند. همه می دانستند به خانه ی عمو حسین اینا نباید بعد ساعت 9 شب زنگ زد. از آن طرف حدود ساعت دو- سه از خواب بیدار می شدند. زمانی که ما از خواب بیدار می شدیم صبحانه شان را خورده بودند و لباس پوشیده هر کدام آماده رفتن سر کار و بارشان بودند. به یاد ندارم به خانه شان رفته باشیم و تلویزیون روشن باشد غیر وقت اذان.
مهربان بود و با تجربه. تعریف کرده اند لحظه ی آخر فقط گفته : یاحسین
الان نوه های عمو حسین هم حدود ساعت دو-سه بیدارند ...
جمعه ، جلسه توجیحی اردوی جهادی رضوان بود. ساعت سه و خورده ای راه افتادم سمت تهران. نزدیک پارک ارم ، شلوغی نمایشگاه عرضه مستقیم کالا داخل اتوبان کشیده شده بود. ترمز وحشتناکی کردم و توی آینه ی وسط حرکت مارپیچی ماشین های پشت سرم را که مثل من ترمز وحشتناک کردند را دیدم. کف آسفالت سیاه شده بود از خط ترمزها ... به خیر گذشت.
بعد از نماز ، شش نفر داخل ماشین نشستیم به قصد رفتن به دفتر. استارت زدم. ماشین روشن شد و بلافاصله خاموش ! پنج نفر ، ماشین را هل دادند. هل وحشتناکی در سرازیری اشرفی اصفهانی. ماشین به زور روشن شد. چهار نفر را میدان آزادی پیاده کردم و پنجمی را زیر پل تهرانسر. شب ، تنهایی ، جاده ...
احساس کردم گاز ماشین بی اثر شده. چراغ چک پمپ و باتری روشن شد. ماشین خاموش شده بود. کنار زدم. تازه "شب ، تنهایی ، جاده ..." ، "شب ، تنهایی ، جاده ..." شده بود. شیشه را پایین دادم. از ماشین پیاده شدم. هل می دادم و استارت می زدم. پانصد متری رفتم اما اثری نداشت. از نفس افتاده بودم. ماشین ها از کنارم رد می شدند. کامیون ها ، مثل مست ها می راندند و من هم در کنارشان هل می دادم و استارت می زدم. جان باتری ماشین گرفته شد. بی فایده بود. امداد خودرویی که گذری رد می شد را از دور دیدم. پیاده شدم و سوت زدم و دست تکان دادم. ترمزی کرد و سرعتش را کم کرد. بعد گازش را گرفت و رفت. آن شب قرار بود داستانی داشته باشیم ...
"206 صندوق داری" کنار زد. دنده عقب گرفت و پرسید از حال و احوالم. به تعمیرکاری زنگ زد که موبایلش خاموش بود. دو نفری هل دادیم و استارت زد. می گفت : من هم یک بار همینطوری در جاده مانده ام. درد کشیده بود که درد را می فهمید. مستاصل مانده بودیم. گفتم زنگ می زنم امداد خودرو که بیاید و تشکر کردم. آن سمت اتوبان را نشانم داد که سمند 096440 ایران خودرو سمند دیگری را تعمیر می کرد. از 206 ایه خداحافظی کردم و خودم را آن طرف اتوبان رساندم. تسمه دینام پاره کرده بود و در ادامه اش باتری اش خالی شده بود. امدادیه مدام به حاج آقا می گفت وایسا کنار. می گفت رفیق من تو همین جاده ماه پیش کامیون له اش کرده. وایسا کنار ! و حاجی می ایستاد کنار و مدتی که می گذشت دوباره بر می گشت سر جایش. سوارم کرد و رفتیم دور زدیم تا برسیم به آن دست اتوبان. باتری وصل کرد. استارت زدم. گفت پمپ بنزینت خراب است. یک مسیری را دنده عقبی بکسلم کرد؛ باقی مسیر را آدم وار! تا جلوی یک تعمیرگاه. رفتم پول بگیرم برای بکسلیه کارتخوان به جای اینکه پول بدهد کارتم را بلعید. آژانس گرفتم و قرار شد پول بکسلیه را به راننده آژانس که همسایه اش بود بدهم. یازده و نیم رسیدم خانه ؛ با عزلاتی گرفته و بدنی کوفته ... تمام شب را توکل کرده بودم.
صبح راه افتادم سمت تعمیرگاه و ماشین بی نوا که اولین شب عمرش بود که تنها و در غربت می خوابید طفلک. یک ساعت صبر کردم تا سر ممد آقا خلوت بشه. هوا خیلی سرد بود. ماشین ها می آمدند و می رفتند و من در کنار سه تعمیرکار دیگر به همه شان سر می زدم و در این مدت ، یک واحد عملی تکنولوژی موتور و شناخت و کاربرد تراکتورم را تکمیل کردم. از بازکردن موتور تا عوض کردن آینه ی بغل ! از نظر برق ماشین همه جایش را چک کرد. گفت پمپش هم خوب کار می کند. مانده بود ... پمپ را عوض کردیم. یک ساعت همین پروسه طول کشید. درست نشد. فیلتر بنزینش را عوض کردیم. داستان ادامه داشت. چند بار شمع های موتور را باز کرد و بست. افاقه نکرد. فیوزها را چک کرد. سنسورها را نیز ! باتری کمکی اش خالی کرد از بس که استارت زدم و نشد. مانده بودم متحیر. خسته و کلافه بودم. ساعت یک شده بود و دو - سه ساعت کار فایده ای نداشت. برایم کارتن پهن کرد و جا نماز گذاشت. از تعمیرکار نا امید شدم و تازه یادم افتاد دلم راه کدام مسیر را می رفت...
سه نفری خراب شدند روی ماشین. راننده های آژانس بغل هم آمده بودند تماشا. ملت جمع شده بودند تا ببینند ته قضیه چه می شود. این وسط باید تلفن های معین از منطقه و هادی را برای آب انبار و جذب خیر کار کشاورزی جواب می دادم. پیامکی هم از جواد رسید که پیامک خانمی را عینا برایم فرستاده بود با این مضمون که بهش بگید استاد درس زراعت خصوصی فرموده اند غیبت درس دو واحدی اش شده سه تا و برود حذف کند. داستان جالبی شده بود. همه جا چک شده بود و پیرتعمیرگاه دست گذاشت روی تسمه تایم. هفته پیش داده بودیم نمایندگی تا عوضش کند بهر اطمینان. قاب تسمه را در آورد و استارت زدم. تسمه را باز کرد. چشمش به یک تکه ی نا مانوس خورده بود. سر پیچ گوشتی گریس مالید و جسم سیاه رنگ را در آورد. یک تکه پلاستیک به اندازه یک بند انگشت ، باعث شده بود تسمه هرز بگردد. شده بود حکایت پشه داخل کله ی نمرود. که آن بدبخت به خودش نیامد و من بعد نماز به غلط کردن افتادم.
کارتم را از خودپرداز پس گرفتم.
حکایتی بود ، قطعا بی خیر و حکمت نبوده. اینکه چه خیری در آن نهفته بود را نمی دانم اما الان که مرور می کنم ، آسانی را در اوج سختی می بینم. پل تهرانسر ، فرار کردن امداد خودرویه ، پژو 206 خاکستری ، تجربه ی بکسل ، خاطرات و صبحت های آدم های داخل تعمیرگاه ، پلاستیک سیاه کوچک و ... در تمام این اتفاقات ، آن وجود را که امام صادق علیه السلام در توضیح خداوند فرمود در تلاطم طوفان دریا ، وقت نا امیدی از همه کس ، امید زنده مانده در دل است را دیدم. و چقدر به این تکان احتیاج داشتم و چقدر فهمیدم بی خاصیت و عاجز هستم حتی اگر یک پست گوگل پلاسم 15 بار بازنشر داده شوند و قند در دلم آب شود !
"شب ،تنهایی ، خدا، جاده ..."
لا اله الا انت ... سبحانک انی کنت من الظالمین
اللَّهُمَّ إِنِّی اعْتَقَدْتُ [أَعْتَقِدُ] حُرْمَةَ صَاحِبِ هَذَا الْمَشْهَدِ الشَّرِیفِ فِی غَیْبَتِهِ کَمَا أَعْتَقِدُهَا فِی حَضْرَتِهِ
من یقین دارم سکان دار انقلابی به عظمت انقلاب اسلامی، برای هر کلمه از صحبت هایش منطق و دلیلی ویژه دارد. اینکه در لا به لای حرفهایشان هر از گاهی ساعت بالای حسینیه را نگاه می کنند تا مثل همیشه سر ساعت کلامشان را به پایان ببرند، خود گواه دقت ایشان است.
با این تفاسیر به نظرم از خرج کردن زمان در هر موضوعی توسط ایشان، می توان به اهمیت و نگاه و منظورشان پی برد. در این زمینه ، همیشه دقت می کنم که بعد از هر سخنرانی ، تمرکز جامعه و به ویژه جماعت ولایی روی کدام قسمت از صحبت های ایشان است. می خواهم بفهمم مردم بیشتر دوست دارند چه چیزی را بشنوند تا اینکه توجه کنند چه چیزی بیشتر باید شنیده شود.
در صحبت های اخیر ایشان در تاریخ 20 بهمن ماه که در جمع فرماندهان و افسران نیروی هوایی ایراد نمودند، تمرکز عمده شان روی موضوع دشمن و به طور ویژه آمریکا بود. فکر می کنم اساسی ترین موضوع نظام در چند ماه آینده تقابل ایران با استکبار و به معنای دقیق تر آمریکاست. در شرایط بد اقتصادی حال حاضر، دشمن می خواهد از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را ببرد و راه در رو از این مشکلات را در نظر مردم، پایان مخاصمه با خود نشان دهد. دشمن ملعون قصد دارد از در مصلحت اندیشی جامعه وارد شود و دست روی تفکر به ظاهر عقلانی عده ای سست ایمان بگذارد و توجه قاطبه ی جامعه را از روی نصرت همیشگی الهی که از روز اول جوانه زدن انقلاب اسلامی برایمان گفته اند و چند قلمش را خودمان درک کرده ایم ، منحرف کنند. شاید امروز بیشتر از هر روز دیگر روحیه ی استکبار ستیزی است که تصمیم ساز می شود تا انقلاب با حداکثر سرعت در مسیر همواری که با نه گفتن به آمریکا پیش رو دارد به جلو حرکت کند و یا اسیر سنگ اندازی های دشمن شود.
در انتخابات پیش رو که تنها امید دشمن برای عملی کردن افکار سیاهش است، نامزدی لایق صندلی خدمت است که صراحتا و بدون هیچ مصلحت اندیشی و شترسواری دولا-دولا ، مواضع اخیر رهبری را دستور کار خود و دولتش قرار دهد.
به اطرافیان خودمان هم بفهمانیم که مساله شماره یک جامعه و انقلاب اسلامی چیست و رهبر عزیز چند بار در برهه های مختلف بر لزوم نپرداختن به حواشی هشدار داده اند و آن را خواست مستقیم دشمن دانسته اند. امروز هر صفحه ی اینترنت را که باز می کنی، فحش و کنایه در انواع قالب های محتوایی مختلف توسط نیروهای ارزشی در زمینه ی بداخلاقی های مسئولین است که از در و دیوارش می بارد. حسرت انرژی هایی را خواهیم خورد که امروز به جای اینکه صرف توجیه قشر خاکستری جامعه شود، برای تهییج همدیگر خرج می کنیم و حس می کنیم که مشغول کار انقلابی هستیم.
من به شما عرض میکنم؛ با اعتمادى که ما به وعدهى الهى داریم - و وعدهى الهى حق است و صدق است - بدون تردید خداى متعال این ملت را، هم در این مرحله، هم در همهى مراحل آینده، بر دشمنانش پیروز خواهد کرد.توضیح نمودار : محاسبه درصدها بر مبنای شمارش کلمات به کار رفته در موضوعات است.
بیانات در دیدار مردم قم ۱۳۹۱/۱۰/۱۹