تجربه
تو وظیفه داری عالی ترین ها را فکر کنی و بخواهی.
بهشت برای بازاری ها و اهل معامله است.
به کمتر از خودش راضی نباش ...
- ۰ نظر
- ۲۰ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۴۹
فردی با گرایش های دوم خردادی که نشانه و سمبل مخالفت با آرمان های جمهوری اسلامی است و این تلاش های مذبوحانه را با زیرکی خاصی در سیستمی که اسماً به نام شخصی معتقد و به قول معروف حزب اللهی است ولی رسماً فرد مذکور انسانی ساده لوح است با فضای ذهنی فوق العاده محدود و تفکر ابوموسی اشعری می باشد ، کلید می زند ؛ با روباه صفتی تمام ، آن را به منصه ظهور می گذارد و در انتها شاید به خاطر رشوه و یا شاید هم گول مالیدن سر یک عده دانشجویی که سرد و گرم روزگار را آن طور که باید نچشیده اند ، وقتی قسم چه و چه می خورد که پول ندارد و خالی است ، زیر نامه می نویسد چک تان را دوشنبه ، روزی که جلسه شورای فرهنگی دانشگاه است و ... تحویل بگیرید !
بعد از ظهرش برود و زیرآب تان را بزند و جوری با ابوموسایش حرف بزند تا او تلفنش را بردارد و هر چه از دهنش در می آید به تو بگوید و بعد که پیشش می روی با روی گشاده ، بعد از اینکه نیم ساعت پشت دفترش انتظارش را کشیدی و نمازت را همانجا دو قدم آن طرف تر در اتاقش روی سنگ های کف خواندی با تو برخورد کند و آخرش نفهمی طرف چه مرگش است !
سیاسی بازی را در فضای پنجاه هکتاری پردیس ، آموزش می بینم !خیلی احتیاج به حافظه قوی ندارد. هر کسی باشد می داند چقدر فرق است میان امروز و دو - سه ماه پیش. وقتی برای پیچاندن یکی-دو هفته ی اول ترم برنامه ریزی می کردم و صبحی را به یاد ندارم که قبل از ساعت مقرر و حتی قبل از استاد وارد کلاس شوم -که البته خود داستان جدایی دارد-. امروز روزهای سرد را زودتر از همیشه بیرون می زنم و زودتر از همه وارد کلاس می شوم. هفته اول ترم را می گذرانم طوری که گاهی وقت ها فقط من و استاد سر کلاسیم و گاهی استاد هم نیست و من هستم و تخته و میز و صندلی ها.
وظیفه ام را عمل می کنم تا جبرانی باشد بر وظایفی که تا امروز نسبت به آنها کاهلی کرده ام. تا جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است. تا "قال رسول الله صلی الله علیه وآله : أفضل الأعمال أحمزها"
ساعت یک ربع به ده بود که بعد از دوبار تفتیش داخل محوطه ی نمازجمعه شدیم. داخل بردن مُهر ممنوع بود دیگر چه برسد به تلفن همراه ! البته به لطف تجربه های گذشته هر دویشان که در جیب بنده بود به سلامت به محوطه رسیدند ! نصف بیشتر محوطه پر شده بود و جماعتی که معلوم بود یکی - دو ساعتی منتظر نشسته و حسابی یخ کرده بودند ، هر از چند گاهی بلند می شدند و خستگی در می کردند و دوباره سر جایشان می نشستند.
امروز امتحان عملی تراکتور داشتم !
فقط من نتوانستم سر امتحان حاضر بشوم چون همزمان امتحان دیگری داشتم که سوال اولش فقط یک ساعت شیرین وقت گرفت! و تا به سوال سومش برسم تمامی سواد کج و کوله ام را از کف دادم. بعد از امتحانی که تا لحظه آخر همه برگه هایشان را سفت چسبیده بودند و در جواب سه دختری که اطرافم نشسته بودند و جواب سوال دو را می خواستند و من هم بهشان گفتم نمی دانم! به سمت جزیره (گروه ما به دلیل جدا بودن از مجموعه دانشکده این لقب را به خود گرفته) راه افتادم از برای امتحان عملی تراکتور! و از برکات این امتحان دو ساعته که به خاطر رساندن پدربزرگم اینها به خانه شان پنج دقیقه با تاخیر سر آن حاضر شدم این بود که شاهد هنرنمایی باقی دانشجویان سر امتحان تراکتور نبودم و وقتی رسیدم جمعی را چون لشگر شکست خورده ای دیدم که به دیار خویش باز می گشتند.
از آنجایی که سیستم آموزشی دانشکده را به خوبی می شناسم و کاربرد کشک را در آن به وضوح می بینم ، به سالن تراکتورها رفتم و خواستار گرفته شدن امتحان از شخص خودم شدم. اوستا گفت که حوصله ندارد دوباره تراکتور را بیرون ببرد تا من سوار آن شوم و دنده عقب بروم و گاو آهن را به آن متصل سازم و تنها به چند پرسش بسنده می کند. سه سوال پرسید و هیچ کدام را بلد نبودم. فرمودند دوری بزنید و بازگردید تا مجدد از شما سوال بپرسم! دوری زدم و بازگشتم و اوستا فرمود چهار از پنج به تو دادم ! و من تشکر کردم و کاربرد سایر لبنیات نظیر دوغ و ماست را نیز در سیستم آموزشی دانشکده را درک کردم.
جدا از این حرفهای 1 : بیشتر مایل بودم نمره کم بگیرم و وقتی درسی را نمی خوانم و در آن ضعیف هستم ، دوست دارم تنبیه شوم و نمره کم بگیرم و سرم عاقبت به سنگ بخورد. تا به امروز این اتفاق نیفتاده و خیلی از این بابت ناراحتم. بدون تلاش موفق می شوم و این به تنهایی بسیار برایم آزار دهنده است. دعا کنید این ترم یکی - دو درسم را بیفتم تا شاید فرجی شود.
جدا از این حرفهای 2 : استادی را دوست دارم که من را بچزاند. خاطرات خوب مدرسه ام از معلمینی است که سخت گیری و جدیت بیشتری در کارهایشان داشتند. چانه نزدم سر نمره بالای تراکتورم و نچسبید!
جدا از همه ی این حرفها: متاسفانه سینمای ما ...
خانه نشین که می شوم ، تمام می شوم ! کارهای تکراری انجام می دهم. حوصله ام سر می رود. بیشتر از حد معمول می خوابم. فکر و خیال های دسته چندم رهایم نمی کنند. خسته می شوم. حال و هوای بیرون رفتنم کم کم کمرنگ می شود. حس بدی است که همیشه سرت درد کند. حس بدی است که برنامه ی زندگی ات چند روزی تغییر کند و نتوانی خود را با آن هماهنگ کنی. خانه نشینی انسان را در هم می پیچاند. خانه نشینی من را مچاله می کند.
خانه نشینی ...آدرس زیر مدت ها بود گوشه ی مرورگر خاک می خورد.
از خدا بی خبری ، آن سر دنیا جایزه ای برد و مصداق "عدوی سبب خیر" برایم شد !
این بحث ها حالا حالاها ادامه دارد ؛ چون درد امثال ما ادامه دار است.
ما هیچ چیزی جز این نمی فهمیم که بچه مسلمان باید فیلمی بسازد که اول و آخر خدا و بعد خلق خدا آن را بپسندند و اگر خلق خدا هم نپسندیدند ، غمی نیست ! که اصل کار اوست .
یک فیلم اسلامی می تواند به تنهایی در برابر هجمه ی فرهنگی غرب و شرق بایستد و با آن مبارزه کند. یک فیلم اسلامی می تواند سبب رویش سلسله فیلم های اسلامی دیگر شود و معبری باز کند در این میدان مین فرهنگی.
باید سبک خودمان را پیدا کنیم ؛ اگر در این راه عمرمان را هم صرف کنیم ارزشش را دارد !
درد می کشیم ...